آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آیاتای

ادامه ماه هفتم آیاتای جان

سلام به آیاتای جانم و به همه خاله ها و عموهای عزیز آیاتای. از تأخیری که پیش اومد تا بتونم وبلاگ رو به روز کنم باید پوزش بخوام. اول کامپیوتر ویروس گرفت و کلی وقت گرفت و بعد هم چند روزی اینترنت خونه مشکل پیداکرد. خلاصه اینکه الان در خدمت هستم با ادامه عکسهای هفت ماهگی آیاتای جان و کمی هم میخوام از مرام جالب این دختر گل بگم . دخترم این روزها در واقع از زمان ورود به هفت ماهگی سرعت یادگیری خیلی بالاتر رفته و هر روز شاهد یک حرکت جدید از سوی شما هستیم. هنوز شش ماهگیت تموم نشده بود که به محض اینکه صدات میزدیم آغوشت رو محکم باز می کردی به این معنی که بغلم کنید و ما رو تو رودروایسی مینداختی و البته الان شدیدتر . کلی به این کارت می خندیم . ب...
23 دی 1390

اولین مسافرت آیاتای کوچولو.........

سلام به آیاتای نازنین... از امروز منم به جمع نویسنده های خاطراتت اضافه شدم. ولی متاسفانه من همیشه کنارت نیستم که در جریان تمام احوالاتت باشم ولی تا حدی که بتونم انجام میدم من عاشق تمام نی نی ها مخصوصا نی نی خوشگل ومامانی و آروم  خودم هستم عزیزم. به قول دایی مهدی که میگه دخخخخخخخخترم  دختر کوچولوی مایی.       امیدوارم راضی باشی خانم کوچولو. شما تقریبا 2ماه و23 روز داشتی که با مادر واسه اولین باراومدی بهبهان شهرمادر وخونه دایی ها وخاله هاوعروسی دایی مهدی. تو روزهای عروسی واقعا سنگ تموم گذاشتی ومادر وپدروهمراهی کردی   .آروم بودی وساکت وگذاشتی که مادرحضور فعال داشته باشه...
23 دی 1390

مهدکودک گلهای اطلسی - جزیره زیبای کیش

  امروز میخوام به قولی که به مسئولان زحمتکش مهدکودک گلهای اطلسی دادم عمل کنم و در مورد اون جایی که آیاتای نصف بیشتر روز رو میگذرونه توضیح بدم..اونها برای آیاتای و تمامی بچه هایی که اونجا هستن خیلی زحمت میکشن، خیلی مهربونن و دل مشغولیشون و دغدغه عمده شون همیشه و همه جا بچه هاست . اواسط مهر ماه 90 ، زمان اتمام مرخصی زایمان من که رسید، نگرانی و دلشوره آرامشمون رو گرفته بود و همش به آیاتای و اینکه کجا باید بذاریمش فکر می کردیم. این مسأله خیلی مهم بود و طبیعتأ ما حق داشتیم نگرانش باشیم. تا اینکه یه دوست خوب مهد اطلس رو معرفی کرد و از یک هفته جلوتر روزی چند ساعت آیاتای رو می بردیم تا به محیط عادت کنه و اینکار خیلی مؤثر بود هم برا...
23 دی 1390

معرفی آیاتای و منش جالبش

سلام به آیاتای خوشگلم.. برای جبران ننوشته های این 6 ماهه ی گذشته, میخوام مختصر از عادات و روحیاتت بنویسم که یادمون نره. جگر گوشه ی مادر، شما توی بیمارستان نفت تهران به دنیا اومدی.با این جزئیات: روز 10 خرداد 1390 ساعت 10:52 دقیقه صبح. اتاق عمل شماره 3 با حضور خانم دکتر صداقت و کادر اتاق عمل و حضور دکتر بیهوشی و کارشناس خون گیری موسسه رویان. وبیرون از اتاق عمل هم مادربزرگ (مادر پدری) و خاله احترام حضور داشتن و بقیه هم با تماسهای مکررشون عملأ انگار اونجا بودن .. عزیز دلم زمانی که شما به دنیا اومدی کل بخش اطفال از بی سابقه بودن همچین نوزاد خوشگلی میگفتن حتی دکتر میگفت توی اینهمه عملی که تو طول پزشک شدنش انجام داده...
23 دی 1390

آیاتای جان در ماه پنجم عمر شیرینش..

الهی من فدای خندیدنت بشم گلم .. وقتی آیاتای جان میخکوب تلویزیون میشه.. : آیاتای و اسباب بازیهاش : امیدوارم همه خاله ها و عموهای آیاتای جان از دیدن عکساش راضی باشن.. کم کم بقیه رو هم به کمک پدر آیاتای جان میزاریم .. ...
23 دی 1390

آیاتای جان در ماه ششم (:

سلام آیاتای جان.. دختر ناز پدر و مادر.. میخوام عکسهای ماه ششم شما رو بزارم و یه جورایی حس و حالم عجیبه. از اینکه شش ماهگی رو رد کردی.. چون همیشه مرز شش به هفت ماهگی رو یه چیز متفاوت حس می کردم و نگران بودم نکنه آیاتای بعد از شش ماهگی رفتار و روحیاتش تغییر کنه.. توی پست بعدی توضیح میدم که چه شب و روز سختی رو گذروندیم وقتی شما واکسن شش ماهگی رو زدی اما همینقدر بگم که از داشتن همچین موجود خوب و دوست داشتنی و خوش اخلاقی خیلی خیلی خوشحالیم و در پوست خودمون نمی گنجیم.. فعلأ عکسهای ماه ششم رو ببینیم اما بعدأ مفصل برات می نویسم. قول میدم عزیزم. دوست داریم گل خوشبوی پدر و مادر.. آیاتای جان.   شما و نارین جون ر...
23 دی 1390

آیاتای جان ما در ماه هفتم ..

سلام گلم .. میخوام برات تعریف کنم که وقتی واکسن شش ماهگی رو زدی چه سخت گذشت . عزیزم صبح روز پنج شنبه دهم آذر ماه نود, پدر رفته بود تهران و ما با همکار مادر (فرناز جون) رفتیم بیمارستان برای اینکه مادر سرما خورده بود و باید آمپول می زد و سری دوم آزمایش بانک خون بند ناف رویان رو تکرار می کردیم.. خلاصه اینکه بعد از اونجا رفتیم بهداشت و من به شما قطره استامینوفن دادم و بعد که حسابی خواب آلود شدی واکسنت رو زدیم و گریه ی کوتاه و برگشتیم بیمارستان چون شما سرماخوردگی خفیف هم داشتی .. بعد از ویزیت برگشتیم خونه و تا بعداز ظهر حالت بد نبود اما از بعداز ظهر گریه های سوزناکت شروع شد و هیچ راهی برای آروم کردنت جواب نمی داد .. و تا شنبه صبح ه...
23 دی 1390

شروع ثبت احوالات جگر گوشه، دیره اما نه زیاد..

امروز که یک هفته مونده به شش ماهه شدن آیاتای بعد از کنار گذاشتن تنبلی، تصمیم گرفتم حال و احوالش رو براش یه جا ثبت کنم و فعلأ اینجابهترین جاست .. برای شروع یه عکس جدید ازش میزارم و سر فرصت میام با طبقه بندی یک ماهه عکساشو میزارم .. ...
23 دی 1390